محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

محیا یعنی زندگی!

ستاره جونم!

1390/7/3 7:16
نویسنده : فاطمه و حسین
578 بازدید
اشتراک گذاری

lمحیا جونم!در ادامه خاطرات تولد و پیش تولدت جونم واست بگه:روزهای اول ظهورت تو دل مامان چون هنوز خبرش نکرده بودی مامان در یک اقدام ورزشی و ارزشی هزار و دویست تا پله قلعه رودخان رو بالا رفت و بعدش هم پایین اومد. تازه شبش هم با خاله نفیسه تو یک چادر که اون هم توی یک آلاچیق علم شده بود و حسابی خیس و سرد بود خوابیده بود.سفرهای شگفت انگیز مامان ادامه داشت.تو یک اقدام دسته جمعی(دیگه می دونستیم که تو رو داریم)با دو تا خاله قلمبه دیگه (خاله فهیمه و خاله سمانه)رفتیم کیش.اونجا برای اینکه کم نیاریم جت اسکی سوار شدیم.(البته این شکلی نبودا!حالا تو فک کن اینطوری بوده )و شما اون موقع همش ٥ ماهت بود. موقع برگشتن مهماندار هواپیما خاله فهیمه رو دستگیر کرده بود ولی چون تو هوا بودیم نتونسته بود کاری بکنه.خاله فهیمه جوانمرده!چون مامان و خاله سمانه رو لو نداده بود!از اون روز تا حالا مامان و بابا از تهران جم نخوردن.بابا دوست داره سفر بریم.ولی من که مامانتم می ترسم سردت بشه      .گرمت بشه.بی خواب بشی.کلافه بشی....خدا بخواد و امام رضا دعوتمون کنه  در اولین سفر با تو زائر مشهد بشیم الهی!امروز یکی از لباس هایی رو که تو کیش خریده بودیم تنت کردم.خاله طیبه دوست مامان می خواست بیاد دیدنمون.ازت عکس هم گرفتم تا ببینی!خاله طیبه برات لباس خوشگلی ؟آورد و تندی تنت کردیم.غکس اون رو فردا برات میذارم.دوربینم باطری نداره!راستی امروز نمره انضباطت ٢٠.چون خوب خوابیدی و تا تونستی خودتت رو سرگرم کردی تا مامان راحت تر باشه.دوستت دارم ستاره جونم!آخ     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله سمانه
31 شهریور 90 16:31
ایشالا همیشه شاد باشی خاله، سفر هم میری ایشالا همون مشهد به موقعش ما هم میایم
خاله سمانه
31 شهریور 90 16:33
ایشالا همیشه شاد باشی خاله سفر هم میری همون مشهد به امید خدا ما هم میایمولی منم تو اون سفر دستگیر شدم و اون کاغذ رو امضا کردم فاطمه جون