محیا که تو دلم بود!
محیای من!اون روزهایی که تو دل مامان بودی هر وقت دلش برات تنگ می شد میومد مینشست و موسیقی "عشق من" رو برات میذاشت.(میگن نوازنده قطعات این موسیقی اون رو به خاطر کودک بیماری نواخته و او با شنیدنش خوب شده.نمیدونم این موضوع چقدر صحت داره.ولی مامان اون رو دوست داره تو هم دوستش داشتی .چون وقتی پخش می شد و صدات می کردم از این طرف به اون طرف با کرشمه می خرامیدی!)من و بابا تو نازنین رو محیا صدا می زدیم.ماه نهم که تو مهمون دل مامان بودی دو روز امتحان جامع برگزار شد.دیروز نمره ها تو سایت بود مامان 40/17گرفته!خدا رو شکر نمره خوبیه واسه دوتاییمون!تازه تو کلاسهای ترم آخر دکتری ادیان و کلاس های فرانسه مامان رو هم شریک شدی!بگذریم از روزهایی که قایمکی با مامان می رفتی موسسه و انگلیسی درس می دادی.بذار بگم که وقتی دوتایی غذا انتخاب می کردیم تو دلت آش می خواست و بورانی.مامان جون و خاله رباب همش دست به کار خریدن اسفناج بودن.پرتقال می خوردیم و زیتون.من برای باهوش شدنت کندر هم خوردم.تازه یک روز هم خاله فهیمه که ریحانه تو دلش بود وخاله سمانه که کیمیا تو دلش بود و خاله مژده که آوا تو دلش بودو.خاله نفیسه که الان تازه نی نی داره تو دلش و...دور هم نشستیم و کلی سیب های قرمز خوشگل رو چیدیم مقابلمون و سوره یوسف رو خوندیم تا شما هم زیبا بشید.هم ظاهرتون و هم قلب های کوجولوتون....محیای گلم!باز هم از اتفاق ها و خاطره های روزهایی که تو دلم بودی برات می گم.دوستت دارم....