پاره تنم!
محیا جانم!میگن بچه ها پاره تن پدر و مادرن.پاره تنم!هرچند این روزها سرگرم شدن با تو مجال درس خوندن رو از مامان می گیره اما گله ای نیست .بلکه شکر هست و لذت.یک هفته می شه که حرف زدن رو کشف کردی و وقتی به حرف گرفته میشی با هیجان مشارکت می کنی.اونقدر هیجان زده میشی که سکسکه ات می گیره!این روزا مهدی و سارا بچه های خاله مطهره مهمون خونه مامان جون و حاج آقا هستن.خونه ما هم که روبروی خونه اونهاست.هر روز میان پیش تو.سارا هنوز می پرسه:دختره؟پسره؟وقتی تنهایی میان قدشون به زنگ نمی رسه و یک رهگذر خیر زنگ رو براشون میزنه!دیروز گوشی رو که برداشتم و پرسیدم که کیه؟یک آقای غریبه گفت:خانم اینجا یک بچه ای میگه می خواد بره خونه خاله اش!من هم خندیدم ودر رو باز کردم.ولی به مامانشون گفتم که مواظبشون باشه اگه یک غریبه بدجنس پیداش بشه و.....راستی دیشب بابا برای همه:مامان جون و حاج اقا و خاله اینا و دایی حسین و کبری خانم پیتزا درست کرد.حاج آقا به بابابی گفت که می تونه آشپز خوبی بشه!....این روزا به فکر خریدن یک کلاه خوشگلم برات!دوستت دارم.