بازگشت مامان!
سلام به محیا که زندگی مامانه!دختر نازنینم یک شب که خیلی اذیت شدی مامان قسم خورد که دیگه بدون در نظر گرفتن نام و یاد خدا سراغ نوشتن و عکس های تو نیاد.امروز ٢٢بهمنه.هفته پیش روز یکشنبه ١٧ بهمن دندون خوشگلت جوونه زد.مامان هم تا تونست جیغ زد و قربون دهان و دندان تو شد!!از کارهای این روزهای تو یاد کردن بابائه.وقتی پشت سرهم وبا تلفظ ب مثل پ و مکث دوست داشتنی بین هجاها میگی:پا...پا...و یک روز که خیره شدی به چشم های من و آرام و دلنشین گفتی ما..ما..ن.دوشنبه ها و چهارشنبه ها می سپارمت به خاله رباب و مامان جون و میرم برای تولید علم.تو گل قشنگم باهاشون دوست شدی و دیگه گریه نمی کنی و کبود نمیشی.توی روروئک میشینی و مثل جوجه که دنبال مامانش بره دنبالم میای.روی یخچال چند تا زنبور داریم ویک پنگوئن.روی شیشه حمام هم دلفین ها.اسم هرکدوم رو که می بریم به سمتشون بر میگردی و نگاه های نگران و متفکر بهشون میندازی!از غروب٢٨صفر شروع کردی دست دستی کردن.هرکس ازت بخواد بدون معطلی دست میزنی.کلی دار درون مرزی و برون مرزی داری که معتقدن قشنگی و نازی و....اما من که مامانت باشم دلم می خواد دل و جان قشنگی داشته باشی و عاقبت به خیر باشی.دوستت دارم.