محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

محیا یعنی زندگی!

فک کنم فضانورد بشی!

سلام به دختر نازنینم محیا خانم!خیلی وقته برات ننوشتم.بذار از امروز برگردیم عقب!خوب امروز عید قربان بود .یک روزی قصه پیامبر بزرگ خدا ابراهیم( که سلام خدا به خاتم الانبیا و خلیل او و خاندان پیامبر خاتم باد) رو برات خواهم گفت.امروز به همراه بابا رفتیم بهار برات روروک گرفتیم.دیروز هم مامان جون از زنجان برگشته بود و رفتیم پیشش.بعد هم شما اراده کردی که نخوابی وهمش نق نق کنی.روز قبلش هم شب تا نزدیک ٣ صبح لب های خوشگلت رو مرتعش می کردی که اصوات عجیب تولید بشه و از روی سرخوشی تف(نه از روی بی نزاکتی!)می کردی و میخندیدی .چند روزه دون دون های قرمز کنار گوشت زیاد شده و میخواره .٤شنبه به دکترت خواهم گفت.جمعه بردیمت حموم.شامپوی جدید چشمت رو سوزوند. و پشت پ...
17 آبان 1390

پسر خوشگل خاله نفیسه...

محیا جون مامان !مهدی و سارا و خاله مطهره رفتند زنجان.ولی خاله نفیسه اومده.خاله به زودی یک نی نی خوشگل میاره که دوست تو و ریحانه و کیمیا بشه.امروز پیش خاله موندی و مامان رفت سر کلاس.خیلی گریه کردی انگار.همه مادران مامان رو محکوم کردن!ولی این کمترین ساعاتی که تو رو تنها میذارم.سه روز در هفته برای دو ساعت!امشب بابا می خواست ازت عکس بگیره و مامان می خواست روی مبل رو نشون بده که جای مناسبی بود.ولی انگشتش خورد به پلک تو.مامان هم جیغ کشید.هم گریه کرد.هم معذرت خواهی.آخرش هم برات اسپند دود کرد.با دوربین پیشرفته خاله که امروز برای انجام پروزه هاش خریده بود عکاسی کردیم.مامان لازانیا درست کرده بود. خوش به حال تو که دندون نداشتی بخوری....بقیه توکل به خدا...
8 آبان 1390