محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

محیا یعنی زندگی!

شوکولات بخوری الهی!

محیا جونم!دیروز شنبه ١٠دی بود.خوابوندمت و رفتم موسسه.زنگ زدم خاله رباب.گفت هیچ وقت بهتر از این نبودی.باورم نمی شد.اخه خاله همیشه سعی می کنه بهت دلداری بده.از پایین پله ها مثل همیشه شروع کردم:تو که چشمات خیلی قشنگه...(میدونم به مامان نمیاد آهنگ های عجیب بخونه!!ولی این یکی استثناست!)اومدم دیدم خاله راست می گفته....الان که مینویسم خوابیدی.آرام و راحت.دعا می کنم تو و همه نی نی ها همیشه سلامت باشین.از حدود دو ماه پیش تا امروز هیچی یادم نیست مگر گریه های تو وبی خوابی و گرسنگی و گریه خودم.و البته اسرین و هیدروکرتیزن و وازلین و انواع لوسیون ها.....٥شنبه گذشته با معرفی اقای دکتر رفتیم پیش دکتر احسانی که متخصص پوست بود.تا شما رو دید گفت که آتوپیک سرشت...
11 دی 1390

فقط به خاطر تو!

دختر نازنینم!مامانی هنوز درگیر آلرزی توست.دکتر نجفی لبنیات و گوشت گاو رو محکوم کرده.طب کودکان نلسون یک فهرست بلندبالا از آلرزن ها داره.مامانی به گندم مشکوکه.تازه انار هم تحت پیگرده.مامانی که عاشق شکلات و شیرینی و....ایناست حدود یک ماه است که فکر خوردن رو نمیکنه!زیبای خفته من!الان تو خوابی و می خوام یک کمی درس بخونم.برای اینکه دستت رو به صورتت نکشی گذاشتمت توی اون سرهمی ضخیم صورتی و مثل کیسه خواب دکمه ها رو جوری بستم که نتونی دستت رو بالا بیاری.هرچند دلم نمی خواد اذیت بشی ولی این به خاطر خودته.فقط به خاطر تو....
18 آذر 1390

بندگی

سلام به دخترم!٢٠ روزی هست که ننوشتم.تمام این مدت مشغول به تلاش برای بهبود تو نازنین بودم.امروز آرامش گرفتم.مامان توی این مدت یک امتحان آسون در محضر خدا داد و نمره خوبی نگرفت.اگه دلش راست بگه الان از خدا شرمنده است.راستی که ابراهیم (که سلام خدا بر او و پیامبر اسلام و خاندان پاکش باد)بودن و اسمعیل قربانی کردن یاحسن(علیه السلام)بودن و تمام عزیزانت و خودت رو برای خدا فدا کردن آسان نیست.برات امتحان مامان رو شرح خواهم داد.الان که خوابیدی میخوام پیشت بخوابم.راستی از دیروز میگی:ماما ماما......خداوند زبانت رو به بیان خیر و حق گشاده و مزین کنه.آمین.
17 آذر 1390